روزَن

برای بالندگی تنها یک روزنه کافیست...

روزَن

برای بالندگی تنها یک روزنه کافیست...

روزَن

قدمهایت را که آهسته تر برداری، غبار پنجره دل را که پس بزنی، در هر کوی و برزن، در هر کم و زیاد، اتفاق و واقعه و خلاصه در هر نفس و بی نفسی روزنه ای است که نشان از او دارد... حالا چشمهایت جور دیگری می بیند...!
از این روزنه ها ساده نگذر...!

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین دیدگاه ها

پیرو مطلب قبل که به بحث «حرکت دادن کتاب ها» پرداخته شد، دوستی در مورد روش کار و اصطلاحاً روش‌های خیرات کتاب سوال کرد که آنچه را  تجربه شده است می‌نویسم.

 

اتفاقاً در احادیث ما در مورد «خیرات کتاب» توصیه شده و یکی از شش چیز1ی است که برکاتش پس از مرگ هم برای انسان جاریست! و جالب تر این که به تازگی شبکه خیرات کتاب هم به راه افتاده است و عضو می پذیرد.

و اما تجربیات... متاسفانه هیچ وقت، حتی در مورد کتاب‌های اطلاعات عمومی هم کسی نیامده بگوید: «چند روزی است ویتامین کتابم کم شده، احساس میکنم باید بدانم... تو رو خدا چیزی بده بخونم تا حالم خوب بشه»!!!!

 

یعنی تقاضایی برای دریافت کتاب، معمولا نیست! باید به نحوی نظر مردم را به سمت کتاب جلب کرد و خیلی وقتا حتی با اهدای آن در مراسم خاص یا مناسبتهایی که انتظار هدیه گرفتن دارند به آن‌ها یادآوری کرد که «کتاب هم هست»!

 

 

اما روش هایی که من برای ترویج کتاب پیش گرفتم:

  • زهرا قاف

اگر شما هم مثل من اهل کتاب خواندن باشید (کم و زیادش فرقی ندارد!) حتما میلتان به قفسه‌های کتابِ خانه بیش از هر قسمت دیگر است و آن را گنجدانی می‌دانید که در نظر دیگران جز چارچوبی مزاحم و خاک‌خور نیست! برای کتابهایتان ارزش قائلید و حتی به وقت مطالعه‌ی آن‌ها نگرانید تا آسیبی نبینند!! و حتی‌الامکان با پوششی پلاستیکی آن‌ها را می‌پوشانید و بعد شروع به خواندنش می‌کنید!

بخاطر همین وابستگی‌هاست که سخت راضی می‌شویم آن‌ها را به هر کسی امانت بدهیم و در عین رودربایستی که با طرف مقابل داریم نمی‌دانیم چطور این همه حساسیتمان را به طرف مقابل منتقل کنیم! بماند که تصور اینکه کتاب برنگردد! یا طوری برگردد که صفحاتش با خودکار!! علامتگذاری یا خط‌کشی شده باشد و یا خدای نکرده طفلی خردسال... آدم را دیوانه می‌کند!

اما آخرش چه؟؟؟

ما با این همه کتاب تر و تمیز و اتوکشیده با چیدمانی مرتب در قفسه ای شیک به کجا می‌رسیم؟؟ گاه انسان به عمق رسالتش که فکر می‌کند می‌بیند اگر مسئولیت انسان به اندازه همه دارایی‌ها و استعدادهای اوست پس به اندازه تک تک کتاب‌هایی که در خانه دارد مسئول است!!! و این مسئولیت به حتم در خواندن و عبرت گرفتن و عمل کردن خودش خلاصه نمی‌شود که باید کتاب‌ها جاری شوند و حرکت کنند و همچون پرندگان در قفس مانده در حسرت آزادی نمانند!! در حسرت روشنگری نمانند!

این دنیای بی‌رحم با این همه اتفاقات و مرگ‌های ناگهانی به آدم می‌فهماند هیچ چیز ارزش این را ندارد که فقط برای خودت باشد! حتی کتابهایت...! شاید هم اصلا نباید خودی باشد که چیزی برای آن بماند...!

امروز به یمن آغاز ماه مبارک (که انشاالله ماه رمضانی متفاوت از سال‌های قبل باشد) کتاب‌ها را از قفسه بیرون ریختم، چندتایی را که پوششی نداشتند با جلد پلاستیکی پوشاندم و بعد به فراخور میل دوستان که قبلا پرسیده بودم در کیسه‌های جدا گذاشته خبرشان کردم تا به رسم امانت برای مطالعه ببرند.   

 

انشالله سرآغازی باشد برای دوستی هر چه بیشتر دیگران با کتاب و امید که قبل از آن امانتداران خوبی باشند تا این کتاب‌ها از حرکت بازنایستند و نمانند!

 

  • زهرا قاف

 

چقدر زود است که «همسر داغدیده» خطابت کنند و چقدر زود است قامتت را اینگونه خمیده ببینم که توان راه رفتنت نباشد...

صدایت شکسته در گلو، همه خواهشت در نگاهی سرد بر این خاک مانده است... کاش حداقل می توانستی بلند بلند گریه کنی... شانه‌هایت را گرفته‌اند از سر خاک دورت می‌کنند اما تو نگاهت را می‌چرخانی و تمام تمنایت را در دستی که به سوی قبر دراز است جمع می‌کنی؛ پس «احمدرضایم» چه می‌شود؟؟

امروز به نشان همدردی، همکلاسی‌های قدیممان هم آمده بودند، از بعضیشان مدت‌هاست بی‌خبریم، اما آمده بودند تا ساده نگذرند از این دریای غم تو... که این غم تنها برای تو نیست، برای چند کوچه و محله هم نیست، به عظمت یک شهر است، به عظمت خیل دیده‌هایی است که امروز در بدرقه همسرت گریان شدند، به عظمت شانه‌هایی است که با دیدن پژمردگی تو بی‌اختیار لرزیدند...

  • زهرا قاف

 

سرِ کلاس بحث مهدویت بود، یکی گفت: "او پدری مهربان است"

برای ما این وصف، عجیب دلنشین است..!

.

.

 نغمه مستشارنظامی در  کتاب شعر «1420 سال پس از تو»

غزلی زیبا دارد تقدیم به شمایی که لقب «منتظر پدری مهربان» را بر خود گرفته اید...

.

.

  • زهرا قاف

پس از بحث در مورد مربی و شناختن مختصات او شاید این دو سوال پیش بیاد:

 

آیا حتما بایستی سلمان وار در پی مربی کاوید؟

مگر نمی‌توان از حادثه‌ها درس گرفت و لقمان‌وار از هر بدی نیکی آموخت؟

.

.

خلاصه مربی، آری یا نه...؟

 

  • زهرا قاف

نقش‌های مربی

 

 

مربی خوب آن نیست که خود به جای افرادش می‌بیند و تصمیم می‌گیرد و از دیده‌ها و تصمیماتش، برای آن‌ها سخن می‌گوید، بل مربی کسی است که افراد را در جریان نیازها می‌گذارد و آن‌ها را آزاد می‌کند و آموزش می‌دهد که خود ببینند و حرکت کنند و سپس در سر بزنگاه‌ ها و در کنار حادثه‌ها تذکر می‌دهد و یاد‌آوری می‌نماید که بیابند و پیش بتازند.

 

آن‌جا که مربی بسته‌بندی‌ها را به صورت بسته‌بندی و صادرات به افراد می‌رساند در واقع آن‌ها را مسخ کرده و شخصیتشان را شکسته و آن‌ها را فلج و بی‌‌پا، بارآورده است. و این‌ها در کنار حادثه‌های جدید، بی‌چاره می‌مانند...

  • زهرا قاف

طبق آنچه در مطلب قبل بیان شد، با توجه به جایگاه والای انسان در هستی به این نتیجه می‌رسیم که در گام اول مربی حقیقی انسان خداوندست، اوست که به تمام هستی و به تمام قانون‌ها آشنا است. اما ما قانون‌هایی را می‌شناسیم که آن‌ها را تجربه کرده‌ایم و شناخته ایم.

در گام بعد انسان‌هایی این بار تربیت را بر عهده دارند که خداوند آن‌ها را مورد تربیت خاص خود قرار داده است مثل ائمه معصومین علیهم السلام...

 اما یک سوال، با اعتقاد به بودن در محضر ولی حق، اما در روزگار کنونی به چه کسی می‌توان برای تربیت دینی و الهی روی آورد؟

 

ویژگی های یک مربی خوب چیست؟

  • زهرا قاف

پس از شناختن مفهوم تربیت و روشهای تربیتی سوالی که پیش می آید این است که مربی کیست؟ آموزگار این مفاهیم و اندیشه ها چه کسی می تواند باشد با چه ویژگی ها و نقش هایی؟

 

 

هر کس افراد تحت اختیارش را برای محیطی که در نظر دارد، تربیت می‌کند. من فرزندم را برای خانه‌ام، استاد شاگردش را برای جامعه محدودش و یک دانشمند، انسان را حداکثر برای این زمین و برای هفتاد سال زندگی، تربیت می‌کند و بر طبق شرایط موجود بارور و شکوفایش می‌سازد. ولی انسان فرزند خانه و جامعه و حتی دنیای محدود و سرزمین خاکی نیست.

 

انسان سرمایه‌های زیادتری دارد. انسان فرزند هستی است و تا بی‌نهایت راه در پیش دارد. لذا باید طوری تربیت شود که در تمام این عوالم و در تمام این مسیر بتواند چه بکند و چگونه بماند و چگونه برود.

 

پس باید بگوییم فرزندِ خانه را پدر تربیت می‌کند و انسانِ جامعه را استاد و انسانِ زمین را و این دنیا را دانشمند. اما انسان تمام هستی و انسان رهرو تا آن سوی عوالم را چه کسی؟

  • زهرا قاف

روش های تربیتی موثر کدام است؟ 

 

 

نقالی؟

بغل کردن؟

پافشاری؟

سوگند خوردن؟

کلید دادن؟

یا...
 

در پست های قبل از شدیدترین نیاز جامعه سخن رفت و مفهوم تربیت بیان شد.

در این مطلب به روش‌های تربیتی می‌پردازیم، اینکه چگونه می‌توان جامعه را از این نیاز حیاتی اغناء کرد؟

 

  • زهرا قاف

روایت است که حضرت  نوح علی نبینا و آله علیه السلام 950 سال مردم را به حق خواند، نهایت 80 نفر او را لبیک گفتند! در آخر از دست کفار ناراحت شد و نفرینشان کرد که عذاب الهی آمد و حتی فرزندش هم غرق شد...

شهید آیة الله دستغیب رضوان الله تعالی در کتاب استعاذه اش می گوید:

پس از آنکه حضرت نوح علی نبینا وآله علیه السلام نفرین کرد و همه کفار غرق شدند، ملکی در پیش او ظاهرشد. شغل حضرت نوح علیه السلام کوزه گری بود کوزه هایی از گِل درست می کرد و پس از خشک کردن می فروخت. ملک کوزه ها رایکی یکی از حضرت نوح علیه السلام می خرید و پیش چشمش آن را خُرد می کرد و می شکست! حضرت نوح علیه السلام ناراحت شد و به او اعتراض کرد که این چه کاریست می کنی؟ گفت به تو مربوط نیست من خریده ام و اختیارش را دارم!!


حضرت نوح علیه السلام فرمود:بله، لکن من آن را ساخته ام، مصنوع من است. ملک گفت کوزه هایی ساخته ای، نه اینکه خلق کرده ای، اینک من که آن را می شکنم، تو ناراحت می شوی! چطور نفرین کردی که این همه خلق خدا هلاک گردند درحالی که خدا بنده را خلق کرده و آنها را دوست دارد؟ نوح علیه السلام پس از این قضیه از بس گریه کرد نامش را نوح گذاشتند.

 

روایت تکان دهنده ای است... حالا اهمیت این همه تاکید به خدمت و خشنود کردن خلق را بیشتر درک می کنم، حتی خلقی که سر ناسازگاری با خالق و خلایق دیگر دارند..!

 

ایام البیض ماه خدا نزدیک است، دلم نیامد حلاوت آنچه که استاد برایمان گفت با خواننده محترم تقسیم نشود! در دل ما که امید تازه ای برق زد! شما هم در این ایام هر کجا دست به دعا و نیاز گشودید در مقابل آن صاحب مهربان، طلب دعای خیر ما را از یاد نبرید!

خیر پیشروتان...!

 

  • زهرا قاف

 

جلسه در مورد طرح «حاکمیت گفتمان اسلامی‌ بر دانشگاه‌ها» بود! صحبت سر این بود که برای اسلامی‌شدن دانشگاه تنها درست شدن ظواهر لازم نیست که باید از ریشه و پایه اسلامی شد! حرف درستی است ولی همین ظاهر است که گاه آدم را از دانشگاه و دانشگاهیان پس میزند!!

از جلسه که بیرون آمدیم شاهد از غیب رسید!! 3 نفری کنار پارکینگ دانشگاه، سر دوراهی که مسیرمان را جدا می‌کرد ایستاده بودیم که مردی شاید 40 ساله از کارمندان دانشگاه سوار ماشینش شد، از جلوی ما که گذشت، ایستاد! بعد با اشاره و خنده‌ای معنادار یکی از دختران جمع ما را خواند... دختر نامدار کانون حجاب و عفاف بود و آن مرد، شاغل در بخش روابط عمومی. دختر رفت ولی سرخ شده برگشت، ذهنش هم‌ریخته بود! نتوانست نگوید: روبه ما کرد و گفت: ببین چطور آبروی آدم را می‌برند؟؟ فکر کردم قضیه مربوط به امور اجرایی و فرهنگی است... گفتم چی شده؟

  • زهرا قاف

به وقت فیلم دیدن، یکی از چیزهایی که همیشه برایم دوستنداشتنی است توجه به مکالمه‌های شخصیت‌های آن فیلم است (لاتینش می‌شود همان دیالوگ ها!) اهمیت این مکالمات تا جایی است که گاه برای یک نسل ماندگار می‌شود، شاید شما هم یادتان باشد: مادر مُرد، از بس جان ندارد...

  • زهرا قاف

پیرو پست قبل یک دلیلی که مطرح می شود فشار خانواده و آرزوهایی است که برای فرزندانشان دارند، نباید فراموش کرد که:

 

"اطاعت از والدین واجب نیست، بلکه آزار و اذیت آن ها حرام است. لذا اگر اطاعت نکردن از آن ها موجب آزار و اذیت آن ها می شود باید اطاعت نمود و یا در صورت مخالفت بایستی به گونه ای دل آن ها را به دست آورد.

حضرت علی علیه السلام می فرمایند: "لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق‏"؛ یعنی اطاعت از مخلوق که به معصیت خالق منجر شود از هیچ کسی پذیرفته نیست. لذا موضوع پیروی و اطاعت از والدین در محدوده ای است که منجر به نافرمانی الهی نشود."

 

بعضی وقتها آدم به اندازه همه عمرش از خودش خجالت می کشد و احساس پوچی! می کند، یکی از جاها همین رودر رو قرار گرفتن با پدر و مادر سر رعایت دین است و خصوصا با پدر... خب حالا باید چه کرد؟

 

یاد خاطره ای از شهید صیاد شیرازی افتادم که خواهرش روایت میکند و از همین دست شرمندگیهاست:

  • زهرا قاف

حساب کرده‌ام:

گاهی  13 میلیون میشه خرجی یک سال یک خانواده 5 نفره تو همین شهر!

گاهی  13 میلیون میشه خرجی 3 سال کرایه یه خونه معمولی تو همین شهر!

گاهی  13 میلیون میشه خرجی نیمی از یه جهیزیه درست حسابی تو همین شهر!

گاهی  13 میلیون میشه خرجی سوختگیری دوباره کتابخونه مرکزی همین شهر!

گاهی  13 میلیون میشه خرجی دایر کردن چند تا موسسه کوچک فرهنگی و دینی تو همین شهر!

 

و به تحقق نشستن ده ها طرح خرد و کلان فرهنگی و تفریحی پوسیده، از بس پول نداریم! از بس فکر نداریم! از بس دین نداریم!

 

اما نه! حیفه این همه پول خرج ساختن فرهنگ و اندیشه‌ای بشه که آخرش قراره برخی خروجیای الگو و نمونش! از این میلیون‌ میلیون‌ها ظرف چند ساعت خیلی خیلی بیشتر بریزن دور...!

.

.

آشناییمان یکی دوسال پیش در یک اردوی فرهنگی بود... دانشگاهش تمام شده بود و حالا شده بود دانش پژوه حوزه دانشگاه... خوش رو و گرم بود، از قضا هم ولایتی درآمدیم! گاه گاهی بلطف اتوبوس سواری و متر کردن خیابان های شهر دیدارمان به هم می رسید که از کلاسهای فوق العاده و جلسات بحث و اندیشه سوال می کرد...گذشت تا اینکه یک روز اتفاقی تو مطب دندانپزشکی با روپوش سفید دیدمش....

  • زهرا قاف

شبهه را قشنگ مطرح کرد... ولی جوابش از خودش دلنشین تر بود! آنقدر که هرچه خواستم ننویسم نشد!

روشن است که نه قدو قواره من به طرح شبهه و پاسخ گفتنش می‌رسد و نه هدف از اینجا بودنم این است، کار خطیری است که کارشناسش را می‌خواهد ولی امید دارم بتوانم به اندازه‌ای که آموختم بیان کنم و ادای وظیفه ای شده باشد...انشاالله.

 

تعبیر حدیث این است که: «لولاک لما خلقت الأفلاک و لولا علیٌّ لما خلقتک و لولا فاطمة لما خلقتکما» (بحارالانوار, ج 15, ص 28- ج 16, ص 406, و ج 57, ص 199)

 اى احمد! اگر تو نبودى، جهان را نمى‌آفریدم و اگر على نبود، تو را، و اگر فاطمه نبود، همه شما را پدید نمى‌آوردم؟

 

سوال: خب پس اگر بهانه خلقت عالم وجود مبارک حضرت فاطمه و همسر و پدر ایشان (علیهم السلام) است اصلا بقیه مخلوقات چرا آفریده شدند و چه ارزشی دارند؟ حالا این سه نفر هم چند صباحی آمدند و کشته شدند و رفتند... همین!  چه لطفی داشت بهانه خلقت باشند؟ این ارجحیت شخصیتی که در ظاهر حدیث است واقعیت دارد؟ مگر رسول خدا برترین انسان و مخلوق الهی نیست؟


 

پاسخ:

  • زهرا قاف

سبزی زمین، بگل نشستن دشت، طراوت و تازگی خانه....

این همه هست و «قرار» من نیست...!

 

در این هیاهوی نو شدن ها پناهم باش!

یاریم کن! تا سهم من از تازگی ها گشایش گره های بسته ذهنم باشد...

 

باروری فکر و اندیشه، فهم وظیفه و عمق مسئولیتم، فزونی عمل و قوت گرفتن تاثیرش...

 

که اگر جز این باشد، سهم من نه تازگی است نه  آن «قرار» بی قراران...

 

 

 

  • زهرا قاف

 

مداح نیم ساعتی را روضه خواند، از هر واقعه گوشه ای به تصویر کشید، مدینه، شام، کربلا و... اما آخرش آنجور که باید دلنشین نشد...!

همین که در دل روضه یکی دو بار به صحت و سقم روایت شک کنی، کافیست تا اشک چشمت روی گونه خشکیده و چشمهایت تا آخر سرگردان بماند که ببارد، یا نه؟! آن وقت دلت میسوزد به حال خودت و دیگرانی که آمده اید تا معرفتی بگیرید اما نمی دانید به چه قیمتی...!

 

خدایش حفظ کند جوانکی که بعد او فقط چند دقیقه ای کوتاه با سوزی از سر جان دم گرفت: 

 

بیمارت ای علی جان جز نیمه جان ندارد

امید زنده ماندن در این جهان ندارد

 

غم چون نسیم پائیز، برگ و بر مرا ریخت  
این لاله بهاران، غیر از خزان ندارد  

 

بگذار تا بمیرد زین باغ پربگیرد  
مرغی که حق ماندن در آشیان ندارد  


خواهم که اشک غربت، از چهره ات بگیرم  
شرمنده ام که دیگر، دستم توان ندارد  

  • زهرا قاف

 اگر از شما بپرسند «شدیدترین نیاز جامعه چیست» چه جوابی میدهید؟

 

  امنیت؟

 علم و آگاهی؟

 پول و دارایی؟

  اشتغال؟

  اندیشه؟

 صنعت؟

 تربیت؟

 عدالت؟

 و...

 

  • زهرا قاف

امروز بعد از چند ماه دوباره سر کلاس درس و اندیشه و استاد نشستم، چقدر خوشحالم، چقدر حالم بهتر است... بعد از چندماه روزمرگی فکر میکنم امشب به امید فردایی بهتر سر بر بالین میگذارم، به امید صبحی روشن تر... امیدوارم این احساس تازگی تا آخر بماند.. و امیدوارم هیچ کس از این نعمت اندیشیدن، یادگیری و در محضر استاد بودن بی بهره نماند... انشاالله.

 

زکات این چند ساعت یادآوری همین نکته باشد:

استاد در مورد کتابی حرف می زد که به وقت رونمایی اش صدای خیلی ها درآمد! محتوایش برای جز اندکی انگشت شمار از مردم قابل درک نبود، هم اندیشمندان جامعه و هم سبک مغزانی که تاب تغییر و تحول را نداشتند شمشیر از رو بستند که این کتاب توهینی است به مقدسات آنان و اجدادشان... افسانه است و آورنده کتاب.... بماند!

مردم دستشان به نویسنده کتاب که نمی رسید اما کسی که نماینده او بود را  آماج توهین و هجمه ها قرار دادند تا جایی که آقای نماینده آنان را به میزگردی طلبید و گفت:

  • زهرا قاف
 
همه عصبانیتم را در این جملات خالی کردم و برای مافوقم نوشتم:
«حقیقتا دلم سوخت برای 10 تومن کرایه ای که از پول بیت المال خرج این جلسه شد! هزینه وقتش به کنار...»
 
اما کدوم جلسه:
جمع، جمع مسئولین فرهنگی چندین خرده مجموعه معروف به کار دینی و فرهنگی بود که در مجموعه مرکزی شهرستان حضور به هم رسانیده بودیم! وقت مفید جلسه 40 دقیقه ای شد که همش صرف تحویل گزارش های دهه فجر و آموزش گزارش نویسی صحیح و البته به رخ کشیدن کم و کاست گزارشات قبلی بود!
 
همین! دلم سوخت... رفتم جلو به دبیر جلسه که فرهنگی مرکز بود گفتم: من 6 ماهه که تو این جلسات حضور دارم و این سومین جلسه است که به همین منوال میگذره؛ گزارش و یا دستورالعمل باید نبایدی! دلم لک زده برای اینکه یه ذره از دردها و مسائل فرهنگی گفته بشه، آخر ساله، اعضا قدری تبادل تجربیات  داشته باشن، از کاراشون و میزان بازده بگن و... 
 
پشت کامپیوتر بود همین جوری که کارشو میکرد به حرفای منم گوش می کرد، دیدم مزاحمم حرفامو کوتاه کردم، آخرش سری تکان داد و گفت: بله درسته... ما زیاد اداری شدیم...
 
گفتم خوبه که حالا اینجا یه نهاد مردمی است و ادعاش اینه که از دل مردمه..!
 
اومدم بیرون، سعی کردم درست فکر کنم، به این نتیجه رسیدم گیر کار از بالاست! همین نیروی فرهنگی مرکز شهرستان به ما نشان داد که 4 مدل گزارش رد میکنه برای هر مناسبت دندانگیر دینی و سیاسی مثل دهه فجر که الا ماشاالله از این مناسبتها کم هم نداریم! هر گزارش هم مجموع گزارشات عملکردی خرده مجموعه هاست که از هر کدوم غالبا بیش از 30-20 برگه... حساب کردم جمعا برای هر مناسبت شاید بیش از یکی دو هزار برگه در مجموعه کوچک ما و بعد مجموعه شهرستان و بالاتر از آن ناحیه و کلا بچه های خیلی بالاتر استان و...چاپ و بایگانی میشه... خدا رحم کند به درختای جنگل!! (حالا این فقط مال فرهنگی سازمان بود...بقیه قسمتاشو نمیدونم!) و تازه این مربوط به یک سازمان از کل سازمان های کشور بود... این دنیای الکترونیک هم این جور وقتها ارزشش معلوم میشه!
 
خداییش از نیروهایی که این حجم مشق نویسی و کاغذ سیاه کردن دارن، میشه انتظار داشت کار فرهنگی کنند؟ یا حتی فرهنگ را درست تعریف کنند؟ تعزیف که چه عرض کنم تلفظ کنند؟ باور کنید تو همچین فضایی آدم یادش میره فرهنگ با چه فه ای نوشته میشه! دیگه تحلیل و تعریفش پیشکش! 
 
بیچاره "فرهنگ" اگر ما فرهنگی باشیم!!
 
 
 
  • زهرا قاف