روزَن

برای بالندگی تنها یک روزنه کافیست...

روزَن

برای بالندگی تنها یک روزنه کافیست...

روزَن

قدمهایت را که آهسته تر برداری، غبار پنجره دل را که پس بزنی، در هر کوی و برزن، در هر کم و زیاد، اتفاق و واقعه و خلاصه در هر نفس و بی نفسی روزنه ای است که نشان از او دارد... حالا چشمهایت جور دیگری می بیند...!
از این روزنه ها ساده نگذر...!

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین دیدگاه ها

(۶۸۳) سرجمع 13 میلیون! ناقابل!!

پنجشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۱۴ ب.ظ

حساب کرده‌ام:

گاهی  13 میلیون میشه خرجی یک سال یک خانواده 5 نفره تو همین شهر!

گاهی  13 میلیون میشه خرجی 3 سال کرایه یه خونه معمولی تو همین شهر!

گاهی  13 میلیون میشه خرجی نیمی از یه جهیزیه درست حسابی تو همین شهر!

گاهی  13 میلیون میشه خرجی سوختگیری دوباره کتابخونه مرکزی همین شهر!

گاهی  13 میلیون میشه خرجی دایر کردن چند تا موسسه کوچک فرهنگی و دینی تو همین شهر!

 

و به تحقق نشستن ده ها طرح خرد و کلان فرهنگی و تفریحی پوسیده، از بس پول نداریم! از بس فکر نداریم! از بس دین نداریم!

 

اما نه! حیفه این همه پول خرج ساختن فرهنگ و اندیشه‌ای بشه که آخرش قراره برخی خروجیای الگو و نمونش! از این میلیون‌ میلیون‌ها ظرف چند ساعت خیلی خیلی بیشتر بریزن دور...!

.

.

آشناییمان یکی دوسال پیش در یک اردوی فرهنگی بود... دانشگاهش تمام شده بود و حالا شده بود دانش پژوه حوزه دانشگاه... خوش رو و گرم بود، از قضا هم ولایتی درآمدیم! گاه گاهی بلطف اتوبوس سواری و متر کردن خیابان های شهر دیدارمان به هم می رسید که از کلاسهای فوق العاده و جلسات بحث و اندیشه سوال می کرد...گذشت تا اینکه یک روز اتفاقی تو مطب دندانپزشکی با روپوش سفید دیدمش....گفت مدتهاست منشی و هم دستیار دکتر است و علاوه بر عصر، صبح ها هم چندساعتی سرکار است! برایم عجیب بود! با این حال از جست و خیز و تکاپویش کم نشده بود! (شاغل بودن که عجیب نیست! عجیب این است که مثل خیلی از دخترهای هم تیپ خودمان بعد چند ساعت کار، جسد نبود!!!...جسد که نبود هیچ، در نگاه من روح بزرگی هم داشت!) در دل تحسینش می‌کردم و این تحسین وقتی عمیق‌تر شد که دانستم پیگیر تأسیس اولین مرکز رسمی قرآنی شهرمان هم، اوست!! درس، کار، فعالیت، دغدغه و نگاه روبه جلو... با ظاهری ساده و بی آلایش.. مثل هم تیپ های خودمان... بعدها خبر تاسیس موسسه قرآنی اش و شروع کلاسهای آن در شهر پیچید..! این اواخر باز اتفاقی فهمیدم که متاهل هم شده است... خوشحال شدم، با خودم فکر کردم چه مرد خوشبختی! و ای کاش بتواند این روح بزرگ  را همراهی کند..!

آدم خیلی وقت‌ها با خیالاتش خوش است!! دیروز بود که تو اتوبوس برگشت از دانشگاه دوباره اتفاقی با هم همراه شدیم، جمع همکلاسانش هم رسیدند و شروع کردند حال و احوال و تبریک ازدواج و طلب شیرینی و اینها... از جزئیات جشن عروسی‌اش پرسیدند و اینکه چرا بی سرو صدا بود و جای رفقا خالی! و.... (خب احتمالا شما هم مثل من فکر می‌کنید جشن ساده ای بوده که بی سرو صدا تموم شده، به رسم سادگی و آسانی!) اما گوشتان همیشه از حرف تلخ دورباد!

گفت: محفل محقر بوده فقط جمع خانواده‌ها و خیلی خودمانیها...! فلان دکتر و پسرانش... آن یکی دکتر داروساز و... ولی با همین محفل کوچک سرجم هزینه چند ساعت مراسمش 13 میلیون شده! ناقابل!! دیگری از حلقه‌اش پرسید... گفت حلقه راستکیش! چون نگینهای برلیان دارد و سنگین است گوشه جواهردان می ماند برای مهمانی‌های از ما بهترون!!  و حالا چیزی انگشتش بود شبیه تر به حلقه...! 

کنایه های تند و تیز رفقا حرفهایش را برید، برایش دست گرفتند که تو .....و.....و.....و..... بودی!! خواستی الگو باشی؟!

جوابش خنده بود و البته وسط خنده‌هایش می‌گفت: خواستم جلوی فامیلای از ما بهترون تهرانی کم نیاورم!  جلوی دکتر فلان و..فلان و...  

.

.

.

راست می گویند آنها که سوال میکنند: ازدواج اسلامی یا اسرافی؟!! آن هم برای مومنان و متعهدان این جامعه!! برای دغدغه مندان رشد و تعالی انسا نها...

حساب کرده‌ام گاهی 13 میلیون میشه خرجی....

.

.

خدایا بر تو پناه می برم! از اینکه روزی از این دست روایت های شاهکار مرا هم بنویسند...!

دیدگاه ها  (۴)

بابا اینکه خوبه...تو دانشگاه ما برای روز معلم همه اساتید و خونواده هاشونا شام داد دانشگاه.... فک میکنی چند شد؟؟؟ 200 میلیون ناقابل برا 300 تا خونواده.... فقط شام...

سلام و عرض ادب

به نظر من مشکل اینجاست که ما راحت گول ظاهر را می‌خوریم و توقعاتمون فراتر از آنچه که باید باشدبه بنا به ظاهر هست! ولی با این‌حال با یک اتفاق بازهم نمیشه طرف رو کلا زیر سوال برد....

تجربه‌ی من میگه که توی بحث جشن عروسی گاهی اینقدر خانواده‌ها فشار میارن که کار به جایی میرسه که یا باید قید خانواده را بزنی و به عقایدت عمل کنی یا ...

مشکل ماها اینه که اعتفاداتمون توی وجودمون ریشه ندوانده و روزنه‌های گناه رو کوچیک میبینیم

پاسخ:
سلام و درود
نه نمیشه کامل زیر سوال برد! حرف من هم این نیست ولی قبول داری که دیگه نمیشه بهش اعتمادیم داشت؟
در مورد خانواده درست میگی، انتظاراتشون زیاده ولی به نظر من همچین کسی باید متوجه بار مسئولیتی که با کلی عنوان ...و......و..... روی دوشش می افته بیش از پیش مراقب باشه حتی شده به قیمت اخم و تخم خانوادش!

حفظ حرمت خانواده قبول! ولی تو همین قضیه ازدواج ما سر مهریه که حرمت نگه میداریم، سر این آداب و رسوم عروسی و قربونی و عیدی و هزارتا رسم و دلیل بیخود دیگم که حریم قائلیم، کم مونده سر خواستگارم دیگه نظر ندیم!! (که البته خیلی وقتا هم واقعا یه نه گفتن برابر با20 سال از دست رفتن حرمت فرزندبودن تو میشه! داشتیم!)
 
برای من جای سواله، اینها مگر شخصی ترین تصمیمات و گاهی موثرترین در زندگی هر انسانی نیست که باید با مشورت و کمک خانواده باشه؟ تا کی باید چوب این ملاحظات رو بخوریم؟ حرف پدر و مادر هم تا جایی که نافرمانی خدا نباشه واجب الاجراست! 
قطعا هیچ پدر و مادری راضی نیست زندگی بچش با یه شب به یادموندنی! بی برکت بشه...چراکه مسرفان برادران شیطانند و  انه لا یحب المسرفین!

یاد خاطره ای از شهید صیاد افتادم انشاالله تو پست بعدی می نویسم...
 

به وب ریگ متین هم سر بزن من که میپسندمش

بذار داستانی بنویسم:

همین روزا عروسی دوتا از فامیلامونه

پسر و دختر میگن ما جشن نمخوایم، نه برای مسائل دینیها نه برای مسائل مالی، چون که این زوج میدونن که هزینه جشن حداقل بیست میلیونی آب میخوره و باید بعد ازدواج قید خیلی چیزها رو بزنن.

و اما بعد...

پدر داماد: اگر جشن نگیری آبرومو میبری! میخوای منو سکته بدی و آبرویی خاندان فلان را نابود کنی؟

بعد کلی بگو ومگو پدر به پسر میگه که خب اگه جشن نگرفتی، دست عروست رو میگیری و میبری خونت و دیگه تا آخر عمر هم اسم خانوادت رو نمیاری و...

(سابقه این پدر هم روشنها، از اونایی که سرش بره حرفش نمیره، این قدر هم فک و فامیل داره که هزینه یه شام، حساب کردن حداقل دوازده میلیونی در میاد!!!)

پسر: چند ماهیه که توی فکر و مشورت با این و اونه که چیکار کنه!!!

مادر پسر: سر این قضیه اینقدر حرص و جوش خورده که بخیه‌های سزارینش خون ریزی کرده بعد بیست و دو سال!!!

عروس خانم: هر روز از طرف خانواده داماد یه تصمیمی بهش اعلام میشه و تکلیفش روشن نیست( حالا بگذریم که این عروس خانم هم جهیزیه آنچنانی از پدرش طلب میکنه)، ولی با جشن نگرفتن موافقت کرده

-         بابای داماد که میگه جشن، به جشن ساده هم راضی نیست!!

حالا به نظر شما این زوج جون چیکار کنن خوبه؟

پاسخ:
به نظر من تو این زمونه ای که مردم سر خیلی از مسائل زندگی هزارجور غم و غصه دارند اتفاقا دعوت شدنشون به یک بزم، هر چند یکی دوساعت! خیلی هم خوب و پسندیده است... تو روایات ما هم ولیمه شب عروسی سنت است... حرف سر دو مورده:

1- چطور برگزارکردن مراسم و سر چه مواردی خرج کردن
2- موقعیت دینی شخص برگزارکننده

مثال بزنم:
نزدیک 4 میلیون کرایه سالن (هیچ ربطی به ظرفیت سالن نداره! زیادی قروفر داره)، حدود 3 میلیون عکاسی، حدود 3 میلیون هزینه آرایشگاه و کرایه لباس، کرایه ماشین شاسی بلند و گل زدن و حواشی دیگر و... را نمیدانم! (این مخارج بدون پذیرایی برای یک جشن تقریبا شیک! در شهر نه چندان بزرگ ماست!)
بنظرم این مخارج خیلی خیلی قابل اغماض است!!! حداقل پول شام و میوه و شیرینی رو آدم میریزه تو شکم فک و فامیل ولی این هزینه ها چی؟؟؟

در کل به عقیده من الان که این دو نفر به جشن راضی نیستن چندتا راه دارن:

1- تلاش کنند که پدر راضی بشه حالا با هر راهی... 
2- حالا که میرسه به قضیه مرگ و زندگی والدین! جشن بگیرن ولی در عوض حق مدیریت امور رو هم داشته باشن! (انتظار زیادی نیس!) خیلی از هزینه هایی که واقعا بوی اسراف میده حذف کنن، مجبورشدن چند جور  غذا و خلفات جورواجور سر سفره باشه، باشه! ولی کمتر سفارش بدن که دورریز نداشته باشه و یا اگه خیلی آبرو مندند! که برای هر نفر به اندازه چند نفر غذا باید سر میز باشه، دست کم برای اضافات شام راهی بیندیشند که همش مصرف بشه و تو سطل آشغال نره... موسسات خیریه آماده خبر شدن هستند!  لینک 

در مورد موقعیت فرد برگزارکننده بنظر من اگر دینداری براشون مهم باشه که هزارجور تدبیر می اندیشن تا اسراف و ترویج آداب و رسوم غلط نباشه! و اگر نه براشون مهم نباشه که اصلا چرا خودشون و پدر و مادر رو دق میدن! تو عمرشون دو سه ساعت در خدمت اونا باشن و هزینه ها رو هم بسپرن به جیب خود پدر محترم که آبروش حفظ بماند! همچنان!

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی