روزَن

برای بالندگی تنها یک روزنه کافیست...

روزَن

برای بالندگی تنها یک روزنه کافیست...

روزَن

قدمهایت را که آهسته تر برداری، غبار پنجره دل را که پس بزنی، در هر کوی و برزن، در هر کم و زیاد، اتفاق و واقعه و خلاصه در هر نفس و بی نفسی روزنه ای است که نشان از او دارد... حالا چشمهایت جور دیگری می بیند...!
از این روزنه ها ساده نگذر...!

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین دیدگاه ها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر آئینی» ثبت شده است

 

چقدر این شعر امروز به دلم نشست:


آن شب که شب از صبح محشر تیره تر بود

آن شب که از آن مرغ شب هم بی خبر بود

آن شب که رخت غم به مه پوشیده بودند

آن شب که انجم هم سیه پوشیده بودند

  • زهرا قاف

این حس مشنرکی است که گاهی خسته و سنگین، مجنون وار در پی شنیدن خطی روضه می دویم تا شاید دمی سبکبارتر شویم... مقتل، زیاد شنیده و خوانده ایم ولی روضه به زبان شعر آئینی طعم دیگری دارد که بد نیست گاهی تجربه اش کنیم!

محرم امسال به سفارش دوستی اهل دل، بعد از «گنجشک و جبرئیل»، ترکیب بند عاشورایی «با کاروان نیزه» سروده «علیرضا غزوه» را در دست گرفتم، بند اول را که خواندم دیگر نفهمیدم تا بند چهاردهم چگونه پیش رفتم...

 

 

بند دوازدهمش روایت می کند:

گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود
تنها‌تر از مسیح، کسی بر صلیب بود

سر‌ها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!

مولا نوشته بود: بیا‌ ای حبیب ما
تنها همین، چقدر پیامش غریب بود

مولا نوشته بود: بیا، دیر می‌شود
آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود

مکتوب می‌رسید فراوان، ولی دریغ
خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود

اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه‌اش
اما حبیب، جوهرش «امن یجیب» بود

یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود
باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود

 

  • زهرا قاف