روزَن

برای بالندگی تنها یک روزنه کافیست...

روزَن

برای بالندگی تنها یک روزنه کافیست...

روزَن

قدمهایت را که آهسته تر برداری، غبار پنجره دل را که پس بزنی، در هر کوی و برزن، در هر کم و زیاد، اتفاق و واقعه و خلاصه در هر نفس و بی نفسی روزنه ای است که نشان از او دارد... حالا چشمهایت جور دیگری می بیند...!
از این روزنه ها ساده نگذر...!

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین دیدگاه ها

(۴۶۷) طعم خوش آموختن!

چهارشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۳۰ ب.ظ

امروز بعد از چند ماه دوباره سر کلاس درس و اندیشه و استاد نشستم، چقدر خوشحالم، چقدر حالم بهتر است... بعد از چندماه روزمرگی فکر میکنم امشب به امید فردایی بهتر سر بر بالین میگذارم، به امید صبحی روشن تر... امیدوارم این احساس تازگی تا آخر بماند.. و امیدوارم هیچ کس از این نعمت اندیشیدن، یادگیری و در محضر استاد بودن بی بهره نماند... انشاالله.

 

زکات این چند ساعت یادآوری همین نکته باشد:

استاد در مورد کتابی حرف می زد که به وقت رونمایی اش صدای خیلی ها درآمد! محتوایش برای جز اندکی انگشت شمار از مردم قابل درک نبود، هم اندیشمندان جامعه و هم سبک مغزانی که تاب تغییر و تحول را نداشتند شمشیر از رو بستند که این کتاب توهینی است به مقدسات آنان و اجدادشان... افسانه است و آورنده کتاب.... بماند!

مردم دستشان به نویسنده کتاب که نمی رسید اما کسی که نماینده او بود را  آماج توهین و هجمه ها قرار دادند تا جایی که آقای نماینده آنان را به میزگردی طلبید و گفت:

این شما و این کتاب، بخوانیدش... آنچه شما را برآشفته محتوا و ادبیات این کتاب است، باشد! از محتوا بگذریم، ادبیاتش را بنگرید، میتوانید همچون چند فصل از فصل های آن را بیاوردید؟ اصلا یک فصل، بیخیال فصل! فقط یک جمله، به سبک آن هم نه، چیزی شبیه به آن...؟!

 

مخالفان نگاهی بر یکدگر انداختند و برخیشان هم قسم شدند که روی این نماینده و آن نویسنده را کم کنند! اندیشمندان و دکترین ادبیات نشستند و نشستند کتاب را زیر و رو کردند تا کورسوی امیدشان برای زمین زدن و تمسخر این آقا ناامید نشود.. تا وقتی به این عبارت رسیدند که:

بگو: «اگر انسانها و پریان (جن و انس) اتفاق کنند که همانند این قرآن را بیاورند، همانند آن را نخواهند آورد؛ هر چند یکدیگر را (در این کار) کمک کنند». 

به اینجا که رسیدند دست کشیدند و ضعف خود را قبول کردند...!

استاد بحثش را ادامه میداد که با خودم گفتم ای وای بر من! اگر امروز در رسانه ها خبری بپیچد که کتابی چاپ شده است که نوع نگارش و ادبیاتش زبانزد و منحصر به فرد است و کلامش از فصاحت باقی ندارد همه مشتاق می شویم که هم تحصیلات و کمالات نویسنده را بهتر و بیشتر بشناسیم و هم از مطالعه موشکافانه کتاب کسب فیض نمائیم...! اما دریغا که هر هفته به وقت تمیز کردن طاقچه نگاهم که روی جلدش خیره میشود سرم پایین می افتد که خدایا! غفلتم را ببخش... و تنها به یک گردگیری و بوسه بر آن اکتفا میکنم!

دیدگاه ها  (۱)

بسیار زیبا بود رفیق جان
پاسخ:
سلام 
نظر لطف شماست

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی