جاماندن شاخ و دم ندارد...! همین که سهم تو یکی یکی پیامک دوستانت باشد که "راهی کربلاییم"... همین که همهی همراهیت با این کاروان، از دریچه قاب تلویزیون باشد فقط برای حسرت خوردن... همین که تمام توانت در همراه شدن، شمارش جاده به جاده و قدم به قدم خُرد و کلانِ کاروان باشد تا کربلا... همین که خجل باشی از سینه سپر کردنت که "اربعینِ کربلا، جای زن هست یا نیست!"... همین که حالا همه آرزویت این باشد که فقط یکبار و فقط همان مسیر نجف تا کربلا را درک کنی... یعنی جاماندهای!
همه رفتند تا از این بزم و فیض جانمانند، رفتند که پذیرای جرعه جرعه معرفت و دست نوازش مولایشان شوند، رفتند که روزی پاهای آبله زدهشان را گواه شفاعتشان کنند، رفتند چون خواستند...!
آه...همین که از امروز بنشینی و نگاه کنی هر صبح و شام چاووشخوان شهر، بانگ استقبال از زوار کربلا برمیدارد، یعنی جاماندهای...!
جا ماندهایم و شرح دل ما خجالت است
زائر شدن، پیاده، یقیناً سعادت است
ویزا، بلیط کرب و بلا مال خوبهاست
سهم چو من پیامک "هستم به یادت" است
یک اربعین غزل، به امید عنایتی...
- ۱ نگاه شما
- ۱۰ آذر ۱۳۹۴ ، ۱۴:۵۸