این پست ثابت است!
«...در دوران اسارت رزمندگان، یکی از اسیران ما جاسوس عراقی ها بود. بسیاری از بچه ها ما به خاطر وجود او شکنجه شده و حتی شهید شدند، برای همین اُسرا دل خوشی از او نداشتند. او همبند آقای ابوترابی بود. زمانی که خبر آزادی اسرا و بازگشتشان به ایران رسید او آنقدر احساس خطر کرد که احوالش به جنون رسید تا جایی که داخل حمام خودکشی کرد... اُسرا وقتی جنازه او را دیدند خوشحال شدند و جشن گرفتند اما آقای ابوترابی بر سر جنازه نشست و گریه کرد! دلیلش را که پرسیدند فرمودند:
من بر حال خودم گریه میکنم، نقش من در هدایت او چقدر بوده است؟!»
این یعنی هر چه تا حالا نشستیم دیگه بسه! بسم الله...
- ۰ نگاه شما
- ۱۴ آذر ۱۳۹۳ ، ۲۲:۵۵