(۶۹۰) من که چندین سال بی خورشید رویت جان کنده ام...
امروز همه دلتنگیم برای مشهدالرضا، صحن انقلاب، و چشم در چشم مولا ایستادن و دست به سینه تمام قامت خم شدن را، این چند بیت نغمه دلتنگی تسکین می دهد...
دل سلامت مى کند اما جوابش مى کنى
اصلاً این دیوانه را آدم حسابش مى کنى؟
گاه مى خوانى ز خویش و گاه میرانى ز خود
هم عطایش مى کنى و هم عذابش مى کنى
دانه هاى بغض در چشمم شده انگور اشک
خوشه ى انگور آوردم شرابش مى کنى؟
مستیم را که خودت جرعه به جرعه داده اى
پس چرا با دست هاى خود خرابش مى کنى؟
من که چندین سال بى خورشید تو جان کنده ام
یخ زده در چشم هایم اشک، آبش مى کنى؟
از میان این همه آهو که سویت مى دوند
یک نفر مانده است آیا انتخابش مى کنى؟
نقش بازى مى کند شیطان زمین گیرم کند
نقشه هاى شوم را نقشِ بر آبش مى کنى؟
رسم دارم دستِ خالى زائرت باشم فقط
در حرم اصلاً گدایى را تو شاهش مى کنى؟
صورتش را فاطمه وقتى بگرداند ز من
میشوى خود واسطه فوراً مجابش مى کنى
دور سقا خانه ات وقتى که مى آید کسى
میهمان سفره ى بى بى ربابش مى کنى
شاعر: حسین باغ شیخی
به رسم امانت از کانال chakame_baran@