از من کتاب هایی خواست ولی موضوعش چندان مشخص نبود، نتوانستم فورا جوابش را بدهم. همین بهانه ای شد که دعوتش کنم به صرف چای کنار قفسه کتاب های منزل... و باز بهانه ای شد قوی تر که این دعوت را تعمیم بدهم به دیگر دوستانِ جان تا شبی خاطره انگیز رقم خورد...!
کتابگردی!
هم کتابها هوایی خوردند و تنی تکاندند، برخی پس از مدتها!
هم دوستان دمی با یار مهربان گذراندند و برخی را برای پرواز گزینش نمودند!
و هم گپ و گفتی شد و میزبان که برخی کتب را می شناخت شروع کرد به گزیده خوانی...
بارها گفته ام و از تکرارش خشنودم که دست کم برای خودم تلنگر است: «حال خوب را باید ساخت! انتظارش بی معنی است...»
سپاس که هر چه داریم از اوست؛ دوستانی بهتر از آب روان و هم خودش که در این نزدیکی است.
(تصویر ذیل بعد از خداحافظی دوستان ثبت شد!)
- ۵ نگاه شما
- ۱۵ آذر ۱۳۹۵ ، ۲۱:۵۸