قنادی بزرگ بود و به یمن شب عید مشتریها زیاد... خانم و آقای جوان بین انتخاب شیرینی رولت و نوعی کیک برشی مانده بودند که بلأخره خانم گفت: هیچکدوم! اون یکی... (و با اشاره دست نوعی ناپلئونی را نشان داد)
در همین حین مشتریِ خانم ِدیگری جعبه شیرینی چیده شدهاش را به آقای قناد پس داد و انگار که خجالت بکشد از قول خودش چیزی بگوید اشاره به همراهش کرد و گفت: میگه جعبش کوچیکه...
قناد لحظهای فقط درنگ کرد، مانده بود در این هیاهوی مشتریها، با این جعبه برگشتی و تغییر تقاضا چه کند! شاید دلش میخواست به آن خانم بگوید....... قبل از اینکه فرصت کند حرفی بزند و یا واکنشی نشان دهد، آقای جوان صدایش کرد و گفت: آقا برای ما بپیچش! بعد روبه خانمش برگشت و گفت:همین خوبه؟
همسرش که در عمل انجام شده قرار گرفته بود، سری چرخاند و گفت:
- ۱ نگاه شما
- ۰۲ مهر ۱۳۹۴ ، ۰۰:۳۶