روزَن

برای بالندگی تنها یک روزنه کافیست...

روزَن

برای بالندگی تنها یک روزنه کافیست...

روزَن

قدمهایت را که آهسته تر برداری، غبار پنجره دل را که پس بزنی، در هر کوی و برزن، در هر کم و زیاد، اتفاق و واقعه و خلاصه در هر نفس و بی نفسی روزنه ای است که نشان از او دارد... حالا چشمهایت جور دیگری می بیند...!
از این روزنه ها ساده نگذر...!

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین دیدگاه ها

۲۱ مطلب با موضوع «مناسبتی» ثبت شده است

 

چقدر این شعر امروز به دلم نشست:


آن شب که شب از صبح محشر تیره تر بود

آن شب که از آن مرغ شب هم بی خبر بود

آن شب که رخت غم به مه پوشیده بودند

آن شب که انجم هم سیه پوشیده بودند

  • زهرا قاف

امروز همه دلتنگیم برای مشهدالرضا، صحن انقلاب، و چشم در چشم مولا ایستادن و دست به سینه تمام قامت خم شدن را، این چند بیت نغمه دلتنگی تسکین می دهد...

 

 

دل سلامت مى کند اما جوابش مى کنى
اصلاً این دیوانه را آدم حسابش مى کنى؟


گاه مى خوانى ز خویش و گاه میرانى ز خود
هم عطایش مى کنى و هم عذابش مى کنى


دانه هاى بغض در چشمم شده انگور اشک
خوشه ى انگور آوردم شرابش مى کنى؟


مستیم را که خودت جرعه به جرعه داده اى
پس چرا با دست هاى خود خرابش مى کنى؟


من که چندین سال بى خورشید تو جان کنده ام
یخ زده در چشم هایم اشک، آبش مى کنى؟

  • زهرا قاف

عملیات فتح خونین شهر را با بخش‌های انتهایی سریال «در چشم باد» و قبلاً با سینمایی «روز سوم»، البته با زاویه‌ای متفاوت تر، شناخته‌ام!

صحنه‌هایی از سریال «در چشم باد» یادم می‌آید که رزمندگان در روز روشن، چشم در چشم دشمن جلو می‌روند و یکی یکی قامت خم می‌کنند... رشادت‌هایی که سرانجام به فتح خرمشهر ختم شد.

در همین حال و هوا دوباره این مطلب آقای «همتیان» را می‌خوانم که «عشق را در قهقهه شهوت معنا کرده‌اند»!

پیشنهاد می‌کنم بخوانیدش، جان دارد...لینک

 

 

  • زهرا قاف

 

  • زهرا قاف

جاماندن شاخ و دم ندارد...! همین که سهم تو یکی یکی پیامک دوستانت باشد که "راهی کربلاییم"... همین که همه‌ی همراهیت با این کاروان، از دریچه قاب تلویزیون باشد فقط برای حسرت خوردن... همین که تمام توانت در همراه شدن، شمارش جاده به جاده و قدم به قدم‌ خُرد و کلانِ کاروان باشد تا کربلا... همین که خجل باشی از سینه سپر کردنت که "اربعینِ کربلا، جای زن هست یا نیست!"... همین که حالا همه آرزویت این باشد که فقط یکبار و فقط همان مسیر نجف تا کربلا را درک کنی... یعنی جامانده‌ای!

همه رفتند تا از این بزم و فیض جانمانند، رفتند که پذیرای جرعه جرعه معرفت و دست نوازش مولایشان شوند، رفتند که روزی پاهای آبله زده‌شان را گواه شفاعتشان کنند، رفتند چون خواستند...!

آه...همین که از امروز بنشینی و نگاه کنی هر صبح و شام چاووش‌خوان شهر، بانگ استقبال از زوار کربلا برمی‌دارد، یعنی جامانده‌ای...!

 

جا مانده‌ایم و شرح دل ما خجالت است

زائر شدن، پیاده، یقیناً سعادت است


ویزا، بلیط کرب و بلا مال خوب‌هاست

سهم چو من پیامک "هستم به یادت" است


یک اربعین غزل، به امید عنایتی... 

  • زهرا قاف

امروز، سالروز غروب علامه «محمد تقی جعفری» است. یک خاطره دلچسب از ایشان نقل به مضمون است:

 

 

علامه محمد تقی جعفری (رحمت‌الله ­علیه) می­‌گفتند:

برخی از جامعه‌­شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع این بود: «ارزش واقعی انسان به چیست؟».

برای سنجش ارزش بسیاری از موجودات، معیار خاصی داریم. مثلاً معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است. معیار ارزش پول پشتوانه آن است؛ اما معیار ارزش انسان‌ها در چیست؟

هر کدام از جامعه‌شناسان، سخنانی گفته و معیارهای خاصی ارائه دادند.

هنگامی که نوبت به بنده رسید، گفتم: اگر می‌خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌ورزد.

کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است، در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشینش است، ارزشش به همان میزان است.

اما کسی که عشقش خدای متعال است، ارزشش به اندازه خداست.

علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه شناسان سخنان من را شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. هنگامی که تشویق آن‌ها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم:

  • زهرا قاف

برای دیدن ویژه نامه به ادامه مطلب بروید...

 

  • زهرا قاف

هر چه سعی میکنم نمیتوانم هضمش کنم بعد از چند روز...

 

 

بحث برنامه سیمای خانواده روز یکشنبه (فردای عاشورا) معرفتی! بود، انتهای برنامه و به وقت خداحافظی؛ مجری (اسمش را نمیدانم) متن پیامکی را که به نظرش جالب! بود را خواند: 

 

  • زهرا قاف

اولین بار وقتی مطرح شد که از پتانسیل شب‌های دهه‌ی اول محرم و حضور بانوان در تکایا ساده نگذریم، تهیه و تنظیم نشریه یا همان اصطلاح «کاغذ دست مردم دادن» به ذهنمان رسید...ابتدای کار بر اثر بی‌تجربگی قدری سخت گذشت، پس از نشر اولین شماره پیغام و پسغام‌ها شروع شد، به جز ایرادات یک‌سویه و متحجرانه برخی حضرات!! البته نقد و پیشنهادهای خوبی هم شنیدیم...

سخت‌ترین وجه کار نوشتن برای مخاطب‌های از 10 سال تا 50 سال و راضی نگه‌داشتن این طیف فکری متنوع بود! بخش سخت دیگر کار حفظ انگیزه تا شب دهم بود! آغاز راهیم و اعتراف می‌کنم هنوز هم واکنش‌های متفاوت انگیزه‌مان را کم و زیاد می‌کند، گاه نشریه ها زیر پا له می شدند و گاهی رسالتشان تنها در باد زدن بانوان و موشک شدن برای خردسالان خلاصه می شد! اما در همین بین وقتی بانویی جویای نشریه می شد و یا مطالبش را برای دیگری بیان و تحلیل می کرد، خود قوت بزرگی بود!

 

سطح و عمق تأثیر کار شاید بر ما پوشیده باشد ولی به نظر می‌رسد همین قدر که از این فرصت‌های سالی یکبار ساده نگذریم و حرکت کنیم، شده یک نفر با یک خط دهی مطلب راهی نو را بشناسد، انشاالله پر برکت خواهد بود.

همیشه اولین گام‌های هر کار نویی سخت است خصوصاً اگر در حوزه‌ی فرهنگ باشد! پیشنهاد می‌کنم اگر خواستید از این نوع حرکت‌ها داشته باشید حتماً خودتان را به افراد صاحب نفسِ قوت بخش و مشوّق وصل کنید تا در میانه‌ی راه نبُرید!

 

در ادامه چند شماره از نشریه‌های چاپ شده را می‌گذارم تا مثل ما در نقطه آغاز کارتان برای پیدا کردن نمونه کار، دست خالی نمانید...!

اگر کسی خواست از مطالب یا قالب‌بندی نشریه هم استفاده کند، آدرس ایمیلی را خصوصی بفرستد تا فایل word نشریه که قابلیت ویرایش دارد برای ایشان ارسال شود.

  • زهرا قاف

 

 

 پای روضه حضرت اباعبدلله، وقتی مداح روضه را به مولای متقیان می رساند، وقتی از غربت «پسر»ی به مظلومیت یک «پدر» می رسد، یاد یتیم نوازی مولا در کوفه و جبران کوفیان در صحرای کربلا می کنم...

  • زهرا قاف

این خاطره را در باب اهمیت خدمت در راه امام حسین (علیه السلام) بسیار شنیده اید، اما شاید همه حُسن این خاطره صراحتش در اتمام حجتی است که از بازگو کردنش به دوست و غریبه و آشنا در این ایام گرانقدر سیر نمی شوم! 

 

****

شهید بابایی در زمان دفاع مقدس خدمت امام خمینی (رحمه الله علیه) رسیدند و از ایشان برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی خورد، مرخصی خواستند. وقتی امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در آن بحبوحه ی جنگ پرسیدند،

 
شهید بابایی فرمود: من در دهه اول محرم 
برای شستن استکان های چای عزاداران به هیئت های جنوب شهر که من را نمی شناسند می روم. مرخصی را برای آن می خواهم.
 
امام خمینی
(رحمه الله علیه) به ایشان فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی می دهم که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی!

 

****

و اما یک قول! اگر دستتان رسید و قدمی هرچند کوچک در این مجالس برداشتید، حقیر را فراموش نکنید! حتی برداشتن یک کاغذ شکلات از کف حسینیه... انشاالله.

 

  • زهرا قاف

 

چقدر زود است که «همسر داغدیده» خطابت کنند و چقدر زود است قامتت را اینگونه خمیده ببینم که توان راه رفتنت نباشد...

صدایت شکسته در گلو، همه خواهشت در نگاهی سرد بر این خاک مانده است... کاش حداقل می توانستی بلند بلند گریه کنی... شانه‌هایت را گرفته‌اند از سر خاک دورت می‌کنند اما تو نگاهت را می‌چرخانی و تمام تمنایت را در دستی که به سوی قبر دراز است جمع می‌کنی؛ پس «احمدرضایم» چه می‌شود؟؟

امروز به نشان همدردی، همکلاسی‌های قدیممان هم آمده بودند، از بعضیشان مدت‌هاست بی‌خبریم، اما آمده بودند تا ساده نگذرند از این دریای غم تو... که این غم تنها برای تو نیست، برای چند کوچه و محله هم نیست، به عظمت یک شهر است، به عظمت خیل دیده‌هایی است که امروز در بدرقه همسرت گریان شدند، به عظمت شانه‌هایی است که با دیدن پژمردگی تو بی‌اختیار لرزیدند...

  • زهرا قاف

 

سرِ کلاس بحث مهدویت بود، یکی گفت: "او پدری مهربان است"

برای ما این وصف، عجیب دلنشین است..!

.

.

 نغمه مستشارنظامی در  کتاب شعر «1420 سال پس از تو»

غزلی زیبا دارد تقدیم به شمایی که لقب «منتظر پدری مهربان» را بر خود گرفته اید...

.

.

  • زهرا قاف

سبزی زمین، بگل نشستن دشت، طراوت و تازگی خانه....

این همه هست و «قرار» من نیست...!

 

در این هیاهوی نو شدن ها پناهم باش!

یاریم کن! تا سهم من از تازگی ها گشایش گره های بسته ذهنم باشد...

 

باروری فکر و اندیشه، فهم وظیفه و عمق مسئولیتم، فزونی عمل و قوت گرفتن تاثیرش...

 

که اگر جز این باشد، سهم من نه تازگی است نه  آن «قرار» بی قراران...

 

 

 

  • زهرا قاف

 

مداح نیم ساعتی را روضه خواند، از هر واقعه گوشه ای به تصویر کشید، مدینه، شام، کربلا و... اما آخرش آنجور که باید دلنشین نشد...!

همین که در دل روضه یکی دو بار به صحت و سقم روایت شک کنی، کافیست تا اشک چشمت روی گونه خشکیده و چشمهایت تا آخر سرگردان بماند که ببارد، یا نه؟! آن وقت دلت میسوزد به حال خودت و دیگرانی که آمده اید تا معرفتی بگیرید اما نمی دانید به چه قیمتی...!

 

خدایش حفظ کند جوانکی که بعد او فقط چند دقیقه ای کوتاه با سوزی از سر جان دم گرفت: 

 

بیمارت ای علی جان جز نیمه جان ندارد

امید زنده ماندن در این جهان ندارد

 

غم چون نسیم پائیز، برگ و بر مرا ریخت  
این لاله بهاران، غیر از خزان ندارد  

 

بگذار تا بمیرد زین باغ پربگیرد  
مرغی که حق ماندن در آشیان ندارد  


خواهم که اشک غربت، از چهره ات بگیرم  
شرمنده ام که دیگر، دستم توان ندارد  

  • زهرا قاف

 

قیل له - علیه السلام - ای الاعمال أفضل ؟ قال : الصلاة لوقتها و بر الوالدین و الجهاد فی سبیل الله عز و جل .

به امام صادق علیه السلام عرض شد . کدام اعمال بهتر است ؟ فرمود : نماز در وقت و نیکی با پدر و مادر و جهاد در راه خدای متعال .

 

گاهی با خودم فکر میکنم این حق عظیم پدر و مادر چطور ادا میشه؟ لحظه هایی که عصای دستشان را می خواهند تو کجایی؟ می پذیری که به خاطر نبود تو احساس بی کسی یا ناتوانی کنند؟ گاه از سر نداشتن محرمی نیاز پنهان کنند و صورت سرخ بدارند و گاه مجبور شوند به دیگری روبیندازند و شرمنده باشند...؟!

آه خدایا..... کمکم کن در پس نقاب دلایل بی پایان این زندگی تنگاتنگ امروز... برایشان کم نگذارم، کمکم کن خودم را گول نزنم، کمکم کن هیچگاه حس شرمندگیشان از رواندازی به خلق غریبه را نبینم... آمین.

ایام به کام...

  • زهرا قاف
دوستانِ جان، عید بر همه مبارک!

چقدر «محمد صالح اعلا» تو این ابیات (خصوصا بیت اول) از نبی اکرم صلی الله علیه و آله زیبا گفته است....

 

 

تو میر عشقی عاشقان بسیار داری
پیغمبری با جان عاشق کار داری
 
امشب تمام عاشقان را دست بسر کن
یک امشبی با من بمان با من سحر کن
 

 

 

  • زهرا قاف

با اشاره دستش می گوید: جلوتر... صفها را مرتب کنید!

موذن بانگ «حی علی الصلاه» می دهد و جمعیت، شتابان سوی جماعت تو را جلو می راند... 

اما تو..؟

هنوز چشمهایت سیر نشده است، دست بر سینه قامت بسته ای به تعظیم، یک بغل سلام گرد شده از چشمانت فرو می ریزد....!

 

 

چقدر دلتنگیم...

دلتنگ همین نما... صحن انقلاب، چشم در چشم امام رئوف...

السلام علیک یا ابالحسن، یا علی بن موسی الرضا المرتضی علیه السلام

 
  • زهرا قاف

اینجا آسمان از سپیده دم در فراغ برگریزان گریان است... کسی نمی داند این همه غم از دلتنگی رقص تکه برگی به رنگ نارنج با آهنگی گوش نواز حتی به وقت خرد شدن! است یا پناه جستن از سرمای دستان آدمکی سفیدپوش و پوشالی که در راه است...

 

  • زهرا قاف

 

دیشب تلویزیون وقت اعلام برنامه هایش قشنگ نوشت:

«برنامه هایی برای بازماندگان از سفر کربلا.....»

.

.

.

با خود میگویم این همه جمعیتی که از کوچه و محله و شهر ما روانه شد، به وقت برگشت معطرن به عطر همه ی زیبایی ها...

ای کاش شهر زیبا شود...

  • زهرا قاف