(۴۰۱) فاصله ها...
يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۶ ق.ظ
گفتگوی قشنگی بود:
«...آبروی من وقتی میره که حرف بچمو دیگرون بهتر از من بفهمن...» (تله فیلم میهمان داریم)
پدری پیر به پسر 40 سالهاش گفت.
ای کاش از پدر و مادر بودن این هم نتیجه میشد!
ای کاش پدر ومادرها با بچههایشان «با هم» بزرگ میشدند!
.
.
.
قبلترها گمان میکردم «فاصلهها را با محبت میتوان پر کرد»، الان اما... تردید دارم!
شاید نه هر فاصلهای... فاصلهای که نتیجه نبود فهم و درک مشترک است، خیلی وقتها به این سادگی پر نمیشود!
شاید هم ترس و نگرانی من زیاد است...!
بیم آن دارم که با این همه فاصله، روزگاری برسد که لبخندها مصنوعی و محبتها پوشالی شود... آن وقت دیگر هیچ چیز نمیماند!